وقتی فهمیدم چرا قابیل هابیل را کشت، ترسیدم

وقتی فهمیدم چرا قابیل هابیل را کشت، ترسیدم

تا به حال به این فکر کردی که چرا خدا در قرآن به برخی از داستان های تاریخی اشاره می کند؟

قطعا دلیلی دارد و وقتی بتوانیم کمی در آن داستان ها عمیق شویم به نکات تکان دهنده ای میرسیم که از آن پس طور دیگری به خودمان و اطرافمان نگاه خواهیم کرد.

خدا در آیه مبارکه ۱۱۱ سوره یوسف می فرماید:

لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ

همانا در داستان های آنها برای صاحبان خرد عبرتی است.

از همین آیه می توانیم متوجه شویم چقدر مهم است که درباره داستان هایی تاریخی که در قرآن آمده است تحقیق کنیم.

امروز در این مطلب می خواهم به زبان ساده به ماجرای کشته شدن هابیل توسط برادرش قابیل بپردازیم و در عین حال متوجه شویم چه خطری همیشه تهدید مان می کند بدون اینکه آگاهانه متوجه آن باشیم.

 

چرا و چطور قابیل، هابیل را کشت؟

وقتی فهمیدم چرا قابیل هابیل را کشت، ترسیدم

زمانی که آدم «عَلِیه السلام»  از آن درخت ممنوعه خورد، خدا او و همسرش حوا را به زمین فرستاد.

وقتی آدم «عَلِیه السلام» و حوا به زمین آمدند خدا به آنها فرزندان دوقلو بصورت خواهر و بردار می داد.

هابیل و قابیل که هر دو برادر بودند هر یک مشغول به کاری شدند. هابیل گوسفنداری می کرد و قابیل به زراعت مشغول بود.

روزی خدا از هابیل و قابیل خواست که به درگاه او قربانی بیاورند.

هابیل به سراغ گله خود رفت و بهترین قوچ را برای قربانی کردن نزد خدا انتخاب کرد.

قابیل نیز به مانند هابیل به دنبال چیزی برای قربانی کردن گشت. از بین آنچیزی که زراعت می کرد نامرغوب ترین محصول خود را برای قربانی کردن انتخاب کرد.

سپس هر دو به محل قربانگاه رفتند.

آتشی آمد و قربانی هابیل را خورد اما به قربانی قابیل کاری نداشت. (نشانه پذیرفته شدن قربانی هابیل)

قربانی هابیل پذیرفته شده بود ولی قربانی قابیل نه!

قابیل که این ماجرا را دید و متوجه آتش شده بود سعی کرد برای آتش خانه ای بسازد.

( اولین نفری که در تاریخ آتشکده ساخت قابیل بود )

و سپس با خود عهد کرد آتش را بپرستد تا اینکه روزی آتش قربانی او را قبول کند.

در همین زمان بود که شیطان به سراغش آمد و گفت:

ای قابیل! قربانی هابیل پذیرفته شد و قربانی تو پذیرفته نگشت و اگر او را به حال خود (زنده) بگذاری فرزندانی پیدا کند که آن ها به فرزندان تو افتخار کنند (فخر بفروشند) و بگویند:

ماییم فرزندان کسی که قربانی اش پذیرفته گشت.

پس او را بکش تا فرزندی پیدا نکند که بر فرزندان تو افتخار کند.

قابیل تسلیم وسوسه های شیطان شدن و هابیل را کشت.

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: اثر شیطان در انسان چنان است که خون در رگ ها جریان دارد.

زمانی که قابیل پیش پدرش آدم «عَلِیه السلام» برگشت. آدم از او پرسید چه اتفاقی برای هابیل افتاده است؟

قابیل گفت به قربانگاه برو. آنجا هابیل را پیدا خواهی کرد چون هر دوی ما قربانی داده ایم!

زمانی که آدم «عَلِیه السلام» متوجه کشته شدن هابیل شد خیلی ناراحت و غمگین شد. چهل روز گریه کرد تا اینکه خدا به او وحی کرد:

من به جای هابیل به تو فرزندی خواهم داد که جانشین تو باشد.

وقتی که این فرزند بدنیا آمد آدم روز هفتم نام او را شیث گذاشت. در همین زمان دوباره خدا به او وحی کرد:

این پسر هبه و بخشش من است نام او را هبه الله بگذار. پس نام او هبه الله شد.

سال ها گذشت. روزی خدا به آدم وحی کرد که در فلان روز از دنیا خواهی رفت پس هبه الله را جانشین خودت قرار بده.

آدم تمام فرزندان خود را از دختر و پسر صدا کرد تا دور او جمع شوند. سپس به آنها گفت:

خدا به من وحی نموده که روح مرا به جانب خود خواهد برد و دستور داده است که:

بهترین فرزند خود را جانشین قرار دهم و او هبه الله است که خدا او را به جانشینی من برای شما برگزیده است.

از دستورش سرپیچی نکنید. او وصی و جانشین من برای شما خواهد بود.

همه گفتند مطیع او خواهیم بود و هرگز مخالفت نخواهیم کرد.

 

چرا نباید از داستان هابیل و قابیل ساده بگذریم؟

شما را نمی دانم ولی خود من همیشه فکر می کردم آدم حسودی نیستم.

اگر در تست های روانشناسی جایی گزینه “حسود بودن” را می دیدم بدون لحظه ای درنگ با اطمینان گزینه “خیر” را انتخاب می کردم.

اما وقتی داستان کشته شدن هابیل توسط بردارش قابیل را متوجه شدم شوکه شدم. می دانی چرا؟

اول اینکه شیطان با ساخت تصویری خیالی از آینده سبب ایجاد حس حسادت و تحقیر در قابیل شد و آنقدر به آن فکر پر و بال داد که قابیل برادرش هابیل را کشت.

دوم اینکه در آن زمان که عملا هیچ تکنولوژی یا اقتصاد جذاب و خوش آب رنگی وجود نداشت. منظورم اینکه در عمل چیز خاصی نسبت به امروز برای حسادت کردن یا بخیل بودن وجود نداشت.

با این حال در داستان می بینیم که قابیل از بین محصولاتی که زراعت می کرد به سراغ بی کیفیت ترین و نامرغوب ترین شان برای قربانی کردن می رود.

سوالی که برایم پیش آمد این بود که اگر من در آن زمان بودم هابیل می شدم یا قابیل؟

(بیا این سناریو را کمی امروزی کنیم)

چیزی که زمان فکر کردن به پاسخ این سوال من را ترساند این بود که اگر می خواستم یکی از لباس هایم را روی دیوار مهربانی قرار بدهم کدامیک بود.

لباسی که خیلی دوستش دارم یا لباسی که کمتر دوستش داشتم؟

اگر بخواهیم به این سوال صادقانه پاسخ دهیم احتمال پاسخ چیزی است که دوست نداریم به زبان بیاوریم.

 

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پیمایش به بالا